یکی از مسائل بسیار مهم انسانی و نیز مربوط به دین، مسأله«ایمان»میباشد.این مسأله در دوران معاصر توجه بسیاری از متفکران، اعم از روانشناس، فیلسوف، جامعه شناس و متکلم را به خود جلب کرده است.شناخت ماهیت ایمان و جوانب آن، ما را در شناسایی شخصیت انسان را یک طرف وشناسایی دین و دیانت از طرف دیگر یاری خواهد رساند.
در نوشتاری که پیش رو داریم، سعی بر این است که ایمان و جوانب آن را از منظر علامه طباطبائی به نظاره نشینیم و آنچه در پی میآید دیدگاههای ایشان میباشد که عینا نقل میشود.بدون آنکه ما در صدد تفسیر یا تفصیل همه آنچه نقل شده است، بر آمده باشیم.تفسیر و تعمیم اکثر دیدگاههای ایشان امری است که بایستی پس از طرح کامل و قیق نظرات ایشان در خصوص ایمان صورت بگیرد.حال به دیدگاههای ایشان میپردازیم:
ایمان اساسا از ماده«امن»گرفته شده است. بنابر این معنی آن امنیت دادن است و شاید مناسبتش این باشد که مؤمن در واقع موضوعات اعتقادی خود را از شک و تردید که آفت اعتقاد است، امنیت بخشیده است. (1) (اصطلاح)ایمان بمعنای تصدیق میباشد (2) به عبارت دقیقتر واژه ایمان بمعنای اذعان و تصدیق به چیزی و التزام به لوازم آن است.مثلا ایمان به خدا در واژه قرآن بمعنای تصدیق به یگانگی او و پیغمبران او و تصدیق به روز جزا و بازگشت به سوی او و تصدیق به هر حکمی است که فرستادگان او آوردهاند.البته تا اندازهای با پیروی عملی، نه اینکه هیچ پیروی عملی در کار نباشد و لذا قرآن را میبینیم که هر جا صفات نیک مؤمنین را میشمارد و یا از پاداش جمیل آنها میگوید، بدنبال ایمان عمل صالح را هم ذکر میکند. پس صرف اعتقاد، ایمان نیست مگر آنکه به لوازم آن چیزی که بدان معتقد شدهایم ملتزم شویم و آثار آن را بپذیریم، چون ایمان همان علم به شیءاست، اما علمی توأم به سکون و اطمینان.و این چنین سکون و اطمینان ممکن نیست که منفک از التزام به لوازم باشد.بله آن علمی که توأم با سکون نیست، چه بسا منفک از التزام بشود، بسیاری از دارندگان عادتهای زشت و یا مضر که علم به زشتی و یا ضرر عادت خود دارند، ولی در عین حال آن را ترک نمیکنند و با گفتن اینکه ما عادت داریم عذر میآورند.ممکن است اشکال شود که افراد با ایمان نیز بر خلاف لوازم ایمان خود عمل میکنند.در جواب باید گفت:درست است، لیکن ملتزم نبودن به لوازم معلوم مطلبی است و احیانا بخاطر کورانهایی که در دل برمیخیزد و آدمی را از مسیری که ایمانش برایش معنی کرده پرت میکند، مطلب دیگری است. (3)
در اینجا لازم است تا تعاریفی را که علامه طباطبائی در موقعیتهای متعدد در خصوص ایمان آوردهاند، مرور کنیم تا بتوانیم دیدگاه جامعی نسبت به تعریف آن داشته باشیم.
ایمان همان قرار گرفتن عقیده در قلب است. (4) همان اثر وصفتی است که در دل شخص با ایمان تحقق دارد، یعنی همان اعتقادات حقهای که منشأ کارهای خوب است. (5)
ایمان به خدا صرف این نیست که انسان بداند و درک کند که خدا حق است، زیرا مجرد دانستن و درک کردن ملازم با ایمان نیست، بلکه با استکبار و انکار هم میسازد.و چون میدانیم ادارک با انکار میسازد، پس نتیجه میگیریم ایمان صرف ادراک نیست، بلکه عبارت است از پذیرفتن و قبول مخصوص از ناحیه نفس نسبت به آنچه که درک کرده است، قبولی که باعث شود نفس رد برابر آن ادارک و آثاری که اقتضاء دارد، تسلیم شود و علامت دارا بودن چنین قبولی این است که سایر قوا و جوارح آدمی نیز آن را قبول نموده باشد، مانند خود نفس در برابرش تسلیم شود.
اینجاست که میبینیم بسیاری از اشخاص با علم و درک زشتی و پلیدی عملی، مع ذلک به آن عمل اعتیاد دارند و نمیتوانند خود را از آن باز دارند و برای همین است که قبح آن را تنها درک کردهاند، ولی ایمان به آن ندارند و در نتیجه تسلیم درک خود نشدهاند و بعضی دیگر را میبینیم که علاوه بر درک تسلیم هم شدهاند و بعد از تسلیم توانستهاند بدون درنگ دست از آن کار بردارندو این همان ایمان است. (6)
علامه طباطبائی چند تعریف اجماعلی نیز دارند که در این تعاریف ماهیت ایمان را تصویر میکنند، از قبیل اینکه:ایمان به هر چیز عبارت است از علم به آن به اضافه التزام به آن بطوری که آثار عملش در عملش ظاهر شود (7) ایمان نام تصدیق جزمی توأم با التزام است. (8) یا میفرمایند:
ایمان عبارت است از سکون و آرامش علم خاص در نفس، نسبت به هر چیزی که ایمان به آن تعلق گرفته و لازمه این آرامش، التزام عملی نسبت به آن چیز است که به آن ایمان دارد. (9)
در خصوص تلازم اعتقاد و عمل ایشان بیانی دارند که قابل توجه است، میفرماید:(دین عبارت است از سنتی عملی که بر اساس مسأله جهان بینی و زیست شناسی بنیان گرفته و این اعتقاد با علم استدلای و یا تجربی که پیرامون عالم و آدم بحث میکند، تفاوت دارد، برای اینکه علم نظری به خودی خود مستلزم هیچ عملی نیست ولو اینکه عمل کردن، به علم نظری احتیاج دارد.به خلاف اعتقاد که عمل را به گردن انسان میگذارد و آدمی را محکوم میکند که بایستی بر طبق آن عمل کند.و اگر بخواهی میتوانی به این عبارت تعبیر کنی که علم نظری و استدلالی آدمی را مثلا بوجود مبدأ و معاد رهنمون میشود و اعتقاد آدمی را وادار میکند که آن معلوم نظری را پیروی نموده عملا هم ملتزم به آن بشود.پس اعتقاد علم عملی است، مثل اینکه میگوید بر هر انسان واجب است که مبدأ این عالم یعنی خدای تعالی را بپرستد و در اعمالش سعادت دنیا و آخرت خود را با هم رعایت کند.» (10)
علامه طباطبائی تعریف دیگری از اعتقاد دارند که متفاوت از تعریف اولی است وی در توضیح عقیده یا اعتقاد میگوید:عقیده یا اعتقاد به یک صورت فکری میگوییم که انسان به او ایمان تصدیق دارد، مانند اینکه میگوییم«دوره سال خورشیدی زمین، روی چهار فصل بهار و تابستان و پاییز و زمستان گردش میکند»، «چنگیز خان مرد خونریزی بوده است»و مانند عقیده مسلمانان«جهان هستی و هر چه در اوست آفریده خداست»، «آفریدگار جهان یکی است هر چه هستی و آثار هستی است از اوست»و نظایر اینها.
در موارد عمل نیز چنین میآورند:«عمل(کار) مجموعهای است از حرکات و سکنات، که انسان با شعور و اراده برای رسیدن به یکی از مقاصد خود روی ماده انجام میدهد و طبعا هر عملی مرکب از صدها و هزارها حرکات و سکنات بوده و یک واحد حقیقی نیست، ولی نظر به یکی بودن مقصد، صفت وحدت به این حرکات و سکنات مختلفه داده و او را با رنگ یگانگی رنگین میکنیم.» 11
جوهر و حقیقت ایمان چیست؟علامه در پاسخ مینویسند:«حقیقت ایمان به خدا عبارت از تعلق و وابستگی قلب به خضوع در برابر خداوند میباشد.» (12) در واقع ایمان همان تسلیم شدن به خداست.» (13)
ایمان در و معنا مورد توجه واقع میشود.مقصود از ایمان میتواند به معنای حقیقت ایمان قلبی باشد که در مقابل نفاق قرار میگیرد و نیز مقصورد از ایمان آن چیزی باشد که به عنوان صورت ایمان مطرح میشود که به آن نام اسلام اطلاق میشود و بدون شک ایمان به هر دو معنا د اسلام معتبر و مورد توجه است. (14)
نظرات شما عزیزان: